"تو را به یاد نخواهم آورد..."
دیگر به خاطر تو اشک از دیده نخواهم ریخت
دیگر پیرامن تو نخواهم گشت
دیگر نام تو را بر زبانم نخواهد رفت
بعد از این ، ای نور ، سایه وار از تو می گریزم
بعد از این ، ای آفتاب شب پرده وار از تو دوری می گزینم
بعد از این ، من و راه من ، سرمن و سودای من
دیگر به امید بوسه ای به پایت نخواهم افتاد
دیگر به امید اینکه دستم را بگیری به پایت بوسه نخواهم زد
دیگر به امید نوازش چهره به خاک راهت نخواهم سود
نه دیگر ، دیگر هیچ وقت
هیچ وقت ، تا زنده هستم ...
نه در ماندن سکون ،
شاخه ها را از ریشه جدایی نبود ،
و باد سخن چین با برگ ها رازی چنان نگفت که به شاید ،
دوشیزه عشق من مادری بیگانه است ،
و ستاره پر شتاب بر مداری مایوس جاودانه می گردد...
نظرات شما عزیزان: